سایه_قدیمی


از آن عشق قدیمی

مانده همراه من سایه ایی،

قدیمک سایه ایی 

چه زیبا 

چه آرام سایه ایی،

چه بس وفادار

چه بس آشنا

سایه ای قدیمی تر از هر عشق قدیمی.


من در تاریکی های خویش

می نوازم زلفان عشق قدیمی خویش را

همان سایه

همان که در تاریکی های خویش

می پذیرد مرا در آغوشش

چه مهربانانه 

چه ساده و صمیمی.

چگونه ترکش کنم سایه ام را؟

همه رفته اند از کنارم

گذاشته اند مرا بر دارم

اما

همیشه آن سایه است که می آید به سراغم.

همان سایه

همان که در تاریکی های خویش

می پذیرد مرا در آغوشش

چه مهربانانه 

چه ساده و صمیمی.


چه می‌ داند آن سایه

از هر تپش قلبی که می تپد به یادش

هر لحظه،

چه زیبا عالمی دارم من از این یادش،

آن سایه

همان که در تاریکی های خویش

می پذیرد مرا در آغوشش

چه مهربانانه 

چه صمیمی.


باورم نیست که رفته او از برم،

بیهوده نیستم من در این باور بیهوده و هیچ در هیچ

نداند کسی دردم را

مگر کسی که گم کرده یک شبه عشقش را 

چون سایه ایی 

شبحی که رفته و نمی آید دیگر 

زندگی بی عشق چیست؟

هیچ اندر هیچ!


کاش باز آید آن نفس

آن سایه روشنتر از خورشید

همان که در تاریکی های خویش

می پذیرد مرا در آغوشش

چه مهربانانه 

چه ساده و صمیمی.


#حجت_فرهنگدوست 

یکم اسفند۹۷




مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها