میان من و تو

می درخشید غروب  تازه تر از صبح

یک دم، 

نگاه من به زیبایی تو بود!

نسیمی سرگردان

آرام آرام

از میان التهاب بازوان من و تو می گذشت!

خزیده بود، شهر زیر پایمان

فارغ از هیاهوی مردمان گیج و گنگ.


من و تو،

زبان شیوای لمس های عاشقانه

انگار  در هوای بهار به هم تنیده شده بودیم

یاد آن کولی افتادم که می گفت:

تار و پودی از یک قالی هستیم من و تو!

 

من

عطر قدیمی تن تو را به یاد دارم

و می دانم در آسمان ملتهب چشمانت

هزاران کاکوتی ریشه دارد!

من بارها،

هماغوشی دو پروانه بی قید را در کف دستان تو دیدم!

بارها دیده ام

از تن تو فرصت ها ی  نیاز من به تو» می روید!

می دانم، می دانم

در هر چشم تو یک جفت کوکبی سپید خانه دارد

 با تو من

سرکش ترین بارانم!


چون گلی روییده بر تن صحرا

بخوان نامم را

مرا به آغوشت بپذیر!

،

بی پروا کن تنم را در آغوشت.

 

 روایتی است قدیمی

شنیده ای گاهی عشق در بستری پر از شعر آغاز می شود؟

می دانستی گاهی برآورده می شود،

تمام آرزوهای یک مرد در گل های دامن یک زن ؟

 



مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها