#اشعار_فروردین۹۹
خدا کجاست؟

با ترس و کمی دوری از او پرسیدم:
خدا کجاست؟
و کرونا گفت:
از تو که بنده او هستی می پرسم:
تو خود می دانی کجاست؟

کنجکاوهایی ام به من خیره شده
گفتم با خود
خدا لابد میان آسمان هاست!
خدا میان صفوف مومنان پیشانی گره خورده
میان کاشیکاری های مسجد اموی
یا
یا شاید
در خانه ای سیاه
که هر ساله گرداگردش می چرخند هزاران زائر
یا میان حریم بزرگترین کلیسای جامع شهری مقدس
یا باشد پای دیوار ندبه!   

به راستی خدا کجاست؟
و کرونا گفت:
باز کن چشمانت را!
خدایا شاید شکم ور آمده یک کودک گرسنه آفریقایی
خدا شاید زجر کودکی افغانی باشد که پایش را بر روی یک مین به آسمان هدیه داد!
خدا شاید یک کودک یمنی باشد که در کثافت های شهرهای سوخته در آتش با خیال خود با اسباب بازی هایش بازی می کند!
خدا شاید ناله های مادری سوری در شبی سیاه،
میان غرش توپ های سرکش و وحشت بمب های عظیم
/آن وقت که کودکش جان می سپارد میان خاک و آتش دود!
خدا شاید چشم های مادری باشد که منتظر آمدن فرزندش از میان اجساد یک هورالعظیم
خدا شاید  میان آتش های سوزان پس از سقوط یک هواپیما،
خدا شاید ناله های یک پسر از ایل بختیاری که گلوله ای از سرب می شکافد سرش را
خدا شاید شرم و خجالت یک کارگر روزمزد بیکار از شکم گرسنه فرزندانش
خدا شاید،
قطرات اشک یک پناه جوی بیکس که جمع کرد و رفت!»
خدا شاید
همه همت  بیوه زنی باشد که در کارگاه نمور خانه اش ماسک می دوزد و نذر سلامتی اش را می پردازد!
خدا شاید آن مردی باشد که تا کمر میان انبوه زباله های مردمان سیر به دنبال لقمه ای نان می گردد!
خدا شاید خطوط کمرنگ نبض هستی یک زندانی محصور
خدایا شاید ناله زنی باشد که فرقش را باطوم شکافته اند
خدا شاید صورت پر از تاول کودکان مدرسه ای باشد که در آتش فقر سوخته
خدا شاید ارقام بی اعتبار فیش حقوقی یک بازنشسته
خدا شاید ناله های یک جنگل بی قرار باشد که هر روز دامنش را به ویلا و ژیلا و آلوده کرده ایم!

کرونا اشک می ریخت و می گفت:
جهانتان سخت آلوده است!
سالهاست که خدا شاید رفته باشد از دنیای بی رحم اندیشه هایتان!

خدا آن غزالی بود که به تیر تفنگ یک صیاد کشته شد تا نبیند دیگر کودکانش را
خدا شاید جسد آن لاک پشتی است که می گذشت از عرض یک خیابان
کدام خیابان؟
همان که هر روز و هر روز اطراف شهرهایتان،
میان جنگل ها
درست از میان خانه هزاران پرنده می کشید!
خدا شاید
نام دیگر یک فیل  باشد که بخاطر عاجش در خون خود غسل تعمید گرفت!
خدا شاید هزاران قطعه پرنده مهاجر باشد که در رودهای سمی پر از زباله جان می سپارد
خدا شاید ناله های آن سگ ولگرد باشد که به قلبش زهر تزریق کردید
خدا شاید سر یک گوزن باشد که برای زیبایی به سر در خانه هایتان آویزان
خدا شاید یک پرنده غمگین باشد که برای شادی های کوچکتان پشت میله های قفس از آزادی می خواند!
خدا شاید نام تمام زندگی هایی باشد که در گورهای دسته جمعی دفن شده اند
خدا شاید ناله های یک زن سوخته در آتش باشد که می خواست در هیاهوی طرفداران آبی تیمش شریک باشد!

آری آری
خدا دیگر لا به لای خطوط کهن کتاب ها
خدا در خانه ای از خانه های دست ساز آدمیان
خدا در آستین رادی هیچ مرد مقدسی
خدا در اندیشه های عبوس سنگدلانی که به نام دین،
می کشند و می کشند و می کشند نیست!

کمی گریستم و گفتم آخر رسالت تو مرگ است؟
خندید و گفت:
من بیشتر کشتم یا جنگ هایتان؟
نام هزاران کشته داعش و. ‌و را برایت بخوانم؟
من بیشتر کشتم یا آنان که در سوریه و عراق و یمن دستشان به خون کودکان آلوده است؟
یادت نیست چنگیز چه کرد با نیشابور و سبزوار!
می خواهی باز به تو بگویم از
گورهای دسته‌جمعی عراق
از زجر مردمان حلبچه و بمباران های شیمایی سوریه
از کودکان زیر آور غزه و از پشته پشته کشته های جنگهای جهانی
از آتش های که سوخت کشتزارهای ویتنام!
چه راه دوری رفته ام
بیا برویم به شیراز ببین چه زود یاد رفت از کسانی که شرابشان بوی مرگ میداد!
یادت رفت تا من آمدم،
چه زود ماسک هایتان را گران کردید
احتکار ‌و حرص و طمع ها کار شما بود یا من؟

پرسیدم، چیست آخر رسالت تو؟
و کرونا گفت:
من آمدم تا بهتر ببینی آنچه که نادیدنیست!
من آمدم
تا بهتر دوست داشتی باشی عزیزانت را
تا بدانی فرقی نیست در مرگ بین شاسی بلند و کوتاه
تا بدانی که هیچ کاخ و خانه ای هرچند بزرگ ماندگارتر از عشق به همنوع نیست!
من آمدم تا یکبار دیگر پرواز ابرهای آسمان شهرت را ببینی!
من آمدم تا بدانی که دیر یا زود باید بروی!
پس بیشتر ببوس!
بیشتر ببخش!
کمتر بخور حرص
بیشتر به سفر برو و کمتر نق بزن از داشته و نداشته هایت!
از عزیزانت بی خبر نباش
بیشتر به خانه مادر بزرگ برو
بیشتر ببوس دستهای پدر
بیشتر قدر کسانی را بدان که تو را با عشق
تو برای خودت می خواهند!

دوباره با هم گریستیم
دیگر نمی ترسیدم از او
گفتم نمی شود بیشتر بمانی!
تو بهتر از همه به من خدا را نشان دادی!
نکند تو پیامبری از پیامبران عشق و احترامی؟
می خواهم رسالت زنده بودن را بیشتر بفهمم با تو!

کرونا گفت:
دیر یا زود
روزی من خواهم رفت،
اما می دانم که هر یک از شما شاید خود یک کرونا باشید!
اگر با خود
با طبیعت
با هر آنکس که جانی در بدن دارد مهربان نباشید.

#حجت_فرهنگدوست


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها